Romina

مینویسم تا یادم بماند

Romina

مینویسم تا یادم بماند

میم مثل ...






مثال بزن برایم دلبرم


میم مثل ...


نه فرزندم


جواب مادر نیست 


بیاموز که باید دنبال زیبایی ها بود




گاهی اوقات زندگی اونطور که میخوای پیش نمیره

بعضی جاها هست که اگر از لحاظ روحی کم نیاری و قوی باشی

جسمت جلو راهتو میگیره


نمیدونم چرا و چه جوری یک هفته از کمر تا زانو مادر خونه به شدت درد میکنه

زن داداشم چند بار معاینه کرده

میگه علائم بیماری هایی که فکر میکنم نیست

ولی دردش مثل هموناست

دکتر های دیگه هم نمیتونن خوب تشخیص بدن

میگن بیشتر شبیه گرفتگی تا ....


این وسط میمونم من

از وقتی که حال مامان بد شده همه ی کارای خونه برام پررنگ تر شده


دیشب نا شکری میکردم که چرا تو این موقعیت باید حالش بد بشه

موقعی که امتحانا ی دوتا دانشگاهم شروع شده و یک عالمه پروژه تحقیقاتی دارم


تا چشم باز میکنم باید خونه مرتب کنم

ناهار و صبحانه و شام درست کنم و.....


اونم منی که از کار خونه متنفرم

ولی چون تک دخترم اجبارا همه کارارو ن باید انجام بدم

از تقسیم کاری هم تو خونمون خبری نیست

تا بوده مرد سالاری بوده برای پدر خانواده و پسرای خانواده


امروز صبح که پاشدم باید تصمیم میگرفتم

برم دانشگاه یا بمونم خونه تا 5 نفر گرسنه نمونن و خونه مرتب بشه


دیدم الویت با 5 نفره

دانشگاه رفتن فقط دل یک نفر ه اونم من باشم خوش میکنه

ولی خونه موندنم به چندین نفر امید میده


ادم هیچ وقت نباید خودخواه باشه

حتی اگر تو خانواده با تک تکشون مشکل داره و همیشه بهش حسی دادن که فکر کنه تنهاست


از اونجایی که همیشه سعی کردم ادم منطقی باشم

منطقم امروز جواب داد که بمونم خونه


11 ظهر از خواب بیدار شد

به خاطر قرص های خواب اوری که دیشب بهش دادیم تا بخوره و بخوابه احساس سرگیجه

و حالو تهوع داشت

براش میز صبحانه رو دوباره چیدم

انسولینشو دادم که بزنه

 

ولی گریه میکرد

خیلی بلند گریه میکرد

فکر میکردم از درده

ولی نه

میشناسمش

برای درد اینطوری گریه نمیکنه

کنارش نشستم و با تمام وجود سعی کردم که بفهمم دلیلش چیه



آه خدای من

یادم رفته بود

که یک مریض جدا از درد جسمانی

به مدت زیادی که در جا میوفته

درد روحی هم میگیره


و من واقعا نمیدونم که با درد روحیش چیکار کنم



الان که دارم مینویسم

ساعتها کنارش نشسته بودم تو اتاق تا گریه کنه



بهش نگفتم گریه نکن

همه چیز درست میشه

من کنارتم



فقط تحریکش میکردم که بیشتر گریه کنه

تا خالی بشه

بغضش  از بین بره

و راحت تر بتونه نفس بکشه و دوباره بخوابه




شاید دوست داشت به عنوان یک فرزند بغلش کنم

نوازشش کنم

بهش ایمان بدم که کنارشم


ولی نکردم

نمیتونم این کارو بکنم


امیدوارم درک کنه چرا




کمی عذاب وجدان دارم

ولی میتونم تحمل کنم تا از بین بره



نظرات 11 + ارسال نظر

وای عزیزم امیدوارم خدا تمام مریضا رو شفا بده و حال مامانت زودتر خوب بشه

در ضمن گاهی لازم نیست یکی رو بغل کنی و نوازشش کنی تو کاری کردی که فکر کنم بقیه دخترا میکنند کنار مامانشون میشینند و اون آروم که شد میرن تو اتاق و کلی دعا میکنند که مامانشون خوب بشه کارایی که خودم همیشه میکردم
منم مامانمو هیچ وقت تو بغل نگرفتم البته فقط تو اون مواقع وگرنه همیشه بغلش میکنم و به قول معروف خود شیرینی مکینم

ولی من بودم دوست داشتم و اون موقعیت یکی بغلم کنه محبوبه

مادرا خیلی نقش پررنگی توی خانواده دارن وقتی که از دور نگا میکنیم کاراشون به نظرمون آسون میاد اما وای به وقتی که خودمون بخوایم انجامشون بدیم اونقت می فهمیم مادرماون چی می کشن
به امید این که مادرت زودتر حالش خوب شه
راستی رومینا جان
یه آپ فوری میای دیگه ؟ منتظرما

موافقم عزیز دلم

الان میام

نگین 1391/09/22 ساعت 23:56

باور کن نمیدونم چی باید بگم..
شده که منم همین وضع واسم پیش اومده و چون دختر بزرگ خونه بودم کلی بار جسمی و روحی رو دوشم بوده...
سخت میگذره اما صبور بودن آدم خیلی ملاکه!

امیدوارم هر چه زودتر مامانت خوب بشه...
تا تو هم از درسات عقب نیفتی...
و هم خونتون عطر گم شده ش برگرده...
مامانا عطر خونه ن رومینا...
وقتی سوت و کور میشن خونه غم میگیرتش..
جای مامانتو خوب پر کن تا به حوضه ی استحفاظیش برگرده...

منم واقعا نمیدونم در جواب کامنتت چی بگم نگینم

صد در صد موافقتم

اینکه هنوزنیومدی وبتو چک کنی یعنی هنوز کارای خونه باتوئه
انشالله که مادرت هرچه زودتر خوب میشه رومینا جان

قربونت بشم که اینقدر ماهی

ارش 1391/09/24 ساعت 10:23

رییس جواب من رو نمیدی بگو چی شده؟

چیزی نشده

نگین 1391/09/25 ساعت 02:07

رومینا مامان چطوره؟
بهتر شده؟

آره حالش خوبه خوبه دیگه

نیستی رومینا جان دارم نگرانت میشم !

خوبم
میگذرونم
فدای خودتو دل مهربونتو
نگرانیت بشم گلم

امیدوارم الان که دارم این کامنت رو می نویسم حال مادرت بهتر شده باشه و تو هم به درس و دانشگاه و تحقیقت برسی

خداروشکر همه چیز نرماله بابای گلم

نگین 1391/09/26 ساعت 22:38

خدارو شکر که خوب شدن...


ممنونم فرشته ی مهربون خدا

دخترک 1391/09/28 ساعت 15:42

سلام

بیا کاری کنیم که فردا حسرت/افسوس نخوریم و پشیمون نشیم




رومینا، از کجا معلوم ما فردا زنده باشیم یا بقیه ؟!





یا علی

من میشناسمت ؟


میدونم زنده نیستیم
ولی وجدانم راحته
میدونی چرا ؟
چون همیشه به همین فکر میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد