قضاوت

دیشب سر یک موضوعی اعصابم خورد شده بود

کاری ندارم شیخه

بی دینه

مسلمونه

کافر

هرچی که باشه احترامش به عنوان یک انسان برای من واجبه

وارد مغازش شدم

سلام کردم

خسته نباشید گفتم 

و جنس مورد نظرمو درخواست کردم

فکر کردم کر و لال

آخه به یک گوشه خیره شده بود

حتی انگار نفهمید من وارد شدم

ترسیدم

تنها چیزی که اون موقع به ذهنم رسید این بود که اتفاقی براش افتاده که ساکت نشسته

شاید  روانیه

شایدم تو فکر عمیقی غرق شده

شاید ...

هزارتا شاید تو ذهنم بود

تا بابا وارد شد و بهش سلام کرد

از جاش بلند شد و گفت علیک سلام حاج آقا

به من یک نگاه هم نکرد

بابا گفت چی میخوای رومینا بگو

گفتم ولی به بابا نگاه میکرد

انگار نه انگار که صدای منو شنیده

بابا هم فکر کرد نشنیده

من متوجه قضیه شدم

ولی بابا هنوز نشده بود

بابا حرف منو براش تکرار کرد

و سریع وسیله ی مورد نظرو آورد

بهش گفتم اینو دارید

بازم جوابی نداد

انگار نیستم

روحم

جنم

هرچیزی جز انسان

حتی شاید حیوون

بابا تکرار کرد و اون آورد

به بابا گفتم بریم یک جای دیگه

هنوز متوجه قضیه نشده بود 

ولی گفت خسته است و حوصله ی مغازه دیگه نداره و همینجا خرید کنم

خرید کردیم

رفتیم بیرون

دوباره برگشتم تو مغازه

آخه بهش نمیگفتم دلم آروم نمیگرفت

- خدای منی که تو فاحشه میبینیش بهم گفته جواب سلام و احترام به انسان ها واجبه ولی خدایی که شما میپرستی رو نمیشناسم نمیدونم چی از انسانیت بهتون یاد داده

از مغازه اومدم بیرون

بابا گفت جریان چیه رومینا

گفتم چون آرایش کردمو موهام بیرونه حرامه بهم نگاه کنه و جواب سلام بده ، معلوم نیست خدایی که میپرسته بهش چه درسی داده

بابا ساده از کنار قضیه گذشت 

گفت رومینا اینا یک عده آدم خر و دیووونه ان ، الان بهشتشونو تو این میبینن که اینطوری رفتار کنن ولش کن

اما برای من ساده نبود

به خودم شک نکردم

به ادمایی که دارم باهاشون رو زمین زندگی میکنم شک کردم

اعصابم به هم ریخته بود

- چرا وقتی بهت گفتم بریم مغازه ی دیگه مخالفت کردی؟

- نمیدونستم همچین آدمیه واگر نه میومدم بیرون

- منکه بهت گفتم بریم یک مغازه ی دیگه

- خب حالا که چی ؟ چرا سر این موضوع الکی با من بحث میکنی دخترم ؟

- بابا الکی نیست یک آدمی دخترتو در حد حیوون هم حساب نکرده بازم برات الکیه ؟

- اونم الان برای من حکم یک حیوونو گرفته که دیگه بمیرم نمیام سمت مغازش خوبه ؟

- نگفتم مثل اون باش ولی باید یک جوری بهش میفهموندیم که کارش زشته

- رومینا حوصله بحث کردن با این بی سواد هارو ندارم بیخیال

و من بازهم غرق میشوم در افکارم

ته نوشت:

مهران بود حمایتم میکرد (دلم خیلی براش  تنگ شده)