Romina

مینویسم تا یادم بماند

Romina

مینویسم تا یادم بماند

معجره





بازهم چراغی در کوچه های شبزده ی حوالی ام روشن نبود

اما لبخند میزدم 

هرچند که قدم زدن دشوار بود


در نا کجا آباد رویاهایمان هر روز معجزه ای رخ میدهد




میلرزد






بچه میشم


 از باغچه ی روبه روی پنجره اش برایم گل میچیند


لبخند میزنم


و لبخند میزند


دستانش میلرزد 


- اسمت چیست ؟


- رومینا



دلم


میلرزد 


مرا مانند کودکی هایم تاب میدهد


بغض میکنم


اما شانه هایش باز هم محکم است




نوازهایش تحریک میکند 


هجوم باران های انباشته شده در دلم را



 

پیشنهاد نوشت :


هر از چندگاهی یک سری به خانه ی سالمندان بزنید




خاطره نوشت :

وقتی 9 سالم شد
بهم چادر نماز داد
گفت از این به بعد با این نماز بخون


ادامه مطلب ...

بوی خیانت






بوی خیانت میدهند

متاهلانی که دست سمت قلبشان

خالیست






غریبه






این روزها دوست دارم

هر غریبه ای را

بدون درک جنسیت ها

تا حد مرگ

به آغوش بکشانم


فقط غریبه باشد

و با غربتش مرا ارضا کند


دیگر

میدانم رویاهایم

به آرزو تبدیل نمیشوند





ته نوشت :


عجب غریب است از من

پاییزی که دیگر برگهایش زرد نیست


طفاوت






در روز حضور دارد
خب ، مسئله ی عادی میباشد


اما امان از زمانی که در شب
کنار ماه
حضور پیدا کند

آن وقت اسمش را میگذارند :

آخر الزمان








ته نوشت :

تفاوت ها همیشه بد یا خیلی خوب نیستند
باید با منطق پیش رفت
گاهی تفاوت داشت
و گاهی همرنگ شد

ادامه مطلب ...

ارتفاع آرزوهایم





جاده ی مرگ سهم بلند پروازی هایم نیست

گناهم چیست ؟

که آرزوهایم ارتفاع را دوست دارند

و به پرواز عشق میورزند




ادامه مطلب ...