Romina

مینویسم تا یادم بماند

Romina

مینویسم تا یادم بماند

رنگی از رنگین کمان آرزوهایم 2







صدایم کن

که حتی واژه های غریب

به زبانت

برایم شیرین میشود


صدایم کن دلبندم

که من محتاج ادا کردن نامم هستم


فریاد بزن برایم

نامی را که برای لایق بودنش

زمین را به آسمان

کوه هارا به دریا

و پروانه هارا به اوج جنون رسانده ام


صدا کن دلبندم

فریاد بزن فرزندم


نامم را







یک جایی از زندگی میرسه که فکر میکنی آخرش رسیدی ولی وقتی نگاه میکنی به اطراف

میبینی هنوز پله های زیادی هستن  که بالا و پایینشون نکردی






رنگی از رنگین کمان آرزوهایم



پرورشگاه تاسیس شده ام را دوست دارم


فرشته هایی که در کالبد فرزندانم در آمده

رنگ آمیزی دیوارها

نقاشی های معنا دار

چشم های بی گناه

همه و همه را دوست دارم


در بین جمعیت او چشمک میزند


تنها اوست که توانسته به اوج قلبم صعود کند

کودک 5 ساله ای که تنها آرزوهایش صدا کردن من به نام مادر بود



در اغوش میکشم

جسم ظریفش را

و با او پرواز میکنم به نقطه هایی از آسمان که دست نیافتنیست



- مامان از دیروز تا الان دلم برات خیلی خیلی تنگ شده بود 


- منم همینطور پسرم دل منم برات خیلی خیلی خیلی تنگ شده بود 


- برات یک نقاشی کشیدم بیا بریم بهت نشون بدم



دست هایش مرا به سوی کمال هدایت میکند

و من بی دلیل

بی چون و چرا

پذیرای هدایتش میشوم

هدایت تامی که جنسیت میخواهد


زن

مادر

مونس

جان

زندگی

دنیا

جنس مادگی خدا

و آرزوهای دست نیافتنی




پسرم میشود

مادر صدایم میکند

و من عشق میورزم

به داشتنش

به بودنش

به خنده هایش

بازی هایش


بزرگ میشود

باز هم مادر میشوم

و باز هم مادر میمانم برایش


دوستم دارد

دوستش دارم



دیگر دست های من سایبان آفتاب زدگی های زندگیش نیست

شانه هایش میشود قله های بلندی که فتح کردم

و تا ابد نامم در بلندی های نگاهش ثبت میشود



مادر

عجب واژه ی عجیبیست

وقتی از لب هایش ادا میکند  :       مادرم  





نظرات 9 + ارسال نظر
محبوبه 1391/12/14 ساعت 11:07 http://mzm70.blogsky.com

واقعا تاثیر گذار بود و به وجود داشتن دوستی مثل تو تو دنیای مجازی افتخار میکنم

ممنونم محبوبه مهربونم

سلام عزیزم
الهی بگردم برای این بچهه. دوست دارم بغلش کنم تا آروم شه.

صدا کن نامم را با صدای خوب خودت...

ای جوووووووونم
رومینا اشکمو درومد...
همیشه دوست داشتم یه بچه از پرورشگاه بزرگ کنم تا بتونم یکی از غصه های مادر مادر گفتن این بچه ها رو کم کنم...

فدای دل مهربونت بشم مهسیمای نازنینم

گندم 1391/12/14 ساعت 22:45 http://ATREGANDOM.BLOGSKY.COM

تا حالا تجربه نکردم وقتی کسی مادر صدات بزنه چه حسیه اما یقیین دارم حس فئق العاده ای خواهد بود.
خوش به حال تو که به نوعی مادر شدی خوش به حال اون که مادر دار شده.خوش به حال جفتتون که به همدیگه عشق میدین

رنگی از رنگین کمال آرزوهایم بود گندمم

تاثر برانگیز و تاثیر گذار...

ممنونم عرفان جان

رومیناااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

جانم پویا؟

ساقی 1391/12/16 ساعت 00:33 http://saghi-name.blogfa.com

ادامه ی مطلبت رو دوست داشتم .
هیچ حسی تو دنیا قشنگ تر از حس مادر شدن نیست . هیچ حسی ...
:)

یاعلی

ممنونم عزیزم

الینا 1391/12/16 ساعت 10:11 http://elina67.blogfa.com/

آرزو کن با من

که اگر خواست زمستان برود

گرمی ِ دست ِ تو اما باشد

آرزو کن با من

“ما” ی ما ” من” نشود

سایه ات از سر ِ تنهایی ِ من کم نشود . . .

قشنگ بود

سلام رومینا جان!
مثل همیشه نوشته هات زیبا و سرشار از احساسات پاک و معصومانه بود، مرسی عزیزم...

ممنونم دوست خوبم

الینا 1391/12/19 ساعت 16:25

خیلی زیبا بود :)

ممنونم خانومی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد