Romina

مینویسم تا یادم بماند

Romina

مینویسم تا یادم بماند

پاییز





دیروز هوا خوب بود


سرد نبود

بارونی نبارید

همه چیز نرمال بود


بیشتر به فصل بهار میخورد تا پاییز


ولی پاییز بودنو حس کردم

بوی پاییز به مشامم خورد

با تمام وجود برای اولین بار احساس کردم که پاییز اومده

بعد از گذر دو ماه




دل درد نوشت : بدم میاد از نویسنده هایی که نویسنده نیستن



آرزو- زندان





دیشب برای اولین بار در عمرم

آرزو کردم کاش جای آن دختر باشم



رغیبم بود

همیشه فکر میکردم بالاتر هستم


ولی حال

اینطور نیست


به خواسته هایش رسیده و هر روز صعود میکند


اما من ...


میله های زندانم  زخیم تر از دیروزهایم میشود



چرا؟





چرا تو اوج تنهایی دستی نیست تا اشکاتو پاک کنه ؟





عنوان ندارم



می خواهم با کسی بروم که دوستش دارم...

نمی خواهم بهای 
همراهی را با حساب و کتاب بسنجم،

یا در اندیشه‌ ی خوب و بدش
باشم،

نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نمی دارد...

می خواهم


بروم با کسی که دوستش می دارم...



رومینا نوشت : از خودم نبود

 

تلخ





امروز هم تلخ بود

مثل فردا که میدونم کمی تلخه



کلا تنهایی تلخه

چه فرقی داره جو چه طوری باشه



امروز با تمام وجود دوست داشتم قاتل باشم

بکشم

نابود کنم



چقدر گاهی اوقات انسان وحشی میشه

به این فکر میکردم اگر واقعا موقعیتش بود ادم میکشتم ؟



محکوم به خاموشی

صدای موبایلش بلند میشود

نگاه میکند و...

به راحتی رد میشود مخاطب خاصی که شاید

له له میزنه برای شنیدن صدایش


بیش از حد هم اگر لجبازی کند محکوش میشود به خاموشی


لبخند میزنم 

لبخند میزند و ماسماسکش را در جیب جا میدهد


دستان او نزدیک تر

و اندامم

فکرم

نگاهم

هر ثانیه دورتر میشود


قوه ی تلخ و سرد سوهان روحت شد


و تمام میشود


قراری که شاید به زندگی ختم میشد


تماس میگیرد

رد میکنم

بیش از حد قدم میگذارد و محکوم میشود به خاموشی


عجب دنیای جالیبست


بزرگان درست میگویند :

به هر دست بدی به همان دست پس میگیری