دیروز هوا خوب بود
سرد نبود
بارونی نبارید
همه چیز نرمال بود
بیشتر به فصل بهار میخورد تا پاییز
ولی پاییز بودنو حس کردم
بوی پاییز به مشامم خورد
با تمام وجود برای اولین بار احساس کردم که پاییز اومده
بعد از گذر دو ماه
دل درد نوشت : بدم میاد از نویسنده هایی که نویسنده نیستن
دیشب برای اولین بار در عمرم
آرزو کردم کاش جای آن دختر باشم
رغیبم بود
همیشه فکر میکردم بالاتر هستم
ولی حال
اینطور نیست
به خواسته هایش رسیده و هر روز صعود میکند
اما من ...
میله های زندانم زخیم تر از دیروزهایم میشود
رومینا نوشت : از خودم نبود
امروز هم تلخ بود
مثل فردا که میدونم کمی تلخه
کلا تنهایی تلخه
چه فرقی داره جو چه طوری باشه
امروز با تمام وجود دوست داشتم قاتل باشم
بکشم
نابود کنم
چقدر گاهی اوقات انسان وحشی میشه
به این فکر میکردم اگر واقعا موقعیتش بود ادم میکشتم ؟
صدای موبایلش بلند میشود
نگاه میکند و...
به راحتی رد میشود مخاطب خاصی که شاید
له له میزنه برای شنیدن صدایش
بیش از حد هم اگر لجبازی کند محکوش میشود به خاموشی
لبخند میزنم
لبخند میزند و ماسماسکش را در جیب جا میدهد
دستان او نزدیک تر
و اندامم
فکرم
نگاهم
هر ثانیه دورتر میشود
قوه ی تلخ و سرد سوهان روحت شد
و تمام میشود
قراری که شاید به زندگی ختم میشد
تماس میگیرد
رد میکنم
بیش از حد قدم میگذارد و محکوم میشود به خاموشی
عجب دنیای جالیبست
بزرگان درست میگویند :
به هر دست بدی به همان دست پس میگیری