Romina

مینویسم تا یادم بماند

Romina

مینویسم تا یادم بماند

آزادی




 زمانی که قفس باز شود

پرنده پرواز میکند

و در افق ها ناپدید میشود


انتظار برای برگشت بیهوده است

پرنده ها جانشان را برای آرزوهای زندان بان فدا نمیکنند




طعم آزادی عجب هوس برانگیز است




توضیح نوشت :


گاهی اوقات نوشته هایی دیده میشن

به اسم رنگی از رنگین کمان آرزوهایم

اصراری به خوندنشون نیست

قسمتی از آرزوهایی که دوست دارم بهشون برسم

خوندنو نخوندنش فرقی براتون نداره

برای همین ناراحتی در قبال نخوندنشون در کار نیست

مطمئن باشید






رنگی از رنگین کمان آرزوهایم


(1)




یک خانه ی کوچیک در تهران

آزاد از دغدغه های

اسارت خانوادگی

زنجیر های بی اعتمادی

و قفل های بزرگ بدبینی


صبح از خوابی عمیق و شیرین بر میخیزم

لیوان شیر را مثل آز زده ها تا ته سر میکشم

گلدان هایم را آب میدهم

به حیوانات خانگی رسیدگی میکنم و ظرف غذایشان مملو از سبزیجات تازه میشود


به ساعت نگاه میکنم

اماده میشوم


و پیش به سوی

دانشکده سینما

بچه های فیلم نامه نویسی

یک کار گروهی

نقد فیلم نامه ها

کمی همنشینی با بزرگان قلم

و لذت


لذتی آشکار

لذتی که سالها دنباله اش را میگرفتم

لذتی که در نوشته همیشه پنهان بوده

لذتی که آرزوهایش را داشته ام


غرق میشوم

در هنری که بدون مرز پرستیده میشود

علم نوشتن


علمی که نوشته میشود

تمرین میشود

نقش داده میشود

بازی میشود

و  اخر در تک تک سلول های خاکستری موجودات زنده اکران میشود


 زمان به سرعت میگذرد

و شکم ناله ی گرسنگی سر میدهد


دوست تماس میگرد


- رومینا ؟

- آری؟

- ناهار میل کردی؟

- خیر


مثل قانون همیشگی

اول پیاده روی را شروع میکنیم

در خیابان های شلوغ تهران

مشاعره

نقد در مورد کارهایش

نوشته هایش

خوانده هایش

سازهایش


نقد از خوانده هایم

کار هایم

نوشته هایی که دیشب تا صبح قلم میزدم


و طبق عادت در یک مکانی قدیمی و دنج

خوردنی لذیذ به طعم گابریل گارسیا مارکز

بحث

داستان

خیال پردازی

گاهی اوقات خنده

و

خداحافظی


 خانه

دوباره نوشتن و خواندن

غرق شدن در تولستوی

و مرور کردن چندین باره ی مارگریت دوراس


غروب و یک لیوان شیر سرد 


قرار همیشگی شنبه شب هایمان

رفتن به تئاتر و نقد نمایشنامه

سکوت در تئاتر

و اتمام نمایش


- رومینا

میداند عاشق هیجانم

عاشق خبر های جدید

عاشق تحولی در دوران زندگی

- بلی؟

- هفته ی دیگر فرا میرسد

-؟؟!!

- مجوز کار گروهی و زدن سازهای ایرانی را در بهترین تالار


و پرواز میکنم

خوشحال میشوم

مانند دختر بچه ها شروع به پریدن میکنم

او لبخند میزند و در بچگی هایم غرق میشود


زمان شام

در خانه ی مجردی ام

دوست ناراحت است میدانم

اما قوی است

قوی تر از انچه که فکرش را میکنم


- میخواهی صحبت کنیم

- در مورد ؟

- ناراحتی ات

- شام اماده است رومینا؟


و این نشان میدهد که شجاع است

قوی است

تحمل میکند

دردش را

زخم های کهنه اش را

و نیازی به صحبت برای رسیدن به آرامش ندارد


شام میخوریم

باز هم به میان می آید

نقد قلم ژان پل سارتر

و ماریو بارگاس یوسا


تمام میشود

خودش را با ساز گرم میکند

و من لذت میبرم

میخواند

ساز میزند

و گرم میشویم


میداند همیشه مرا با نواختن آرامش میدهد 

میداند موسیقی زنده ام میکند

جانم میبخشد

و مرا فرا تر از رویا پرواز میدهد


زمان رفتن است

و میرود


- فردا سرکار میروی ؟

-مثل همیشه

- کاش تعطیلی هایت را پنجشنبه ها می انداختی

- مگر نمیدانی ...

- آری میدانم ، رومینا عاشق تفاوت است ، شنبه هارو تعطیل میخواهد


لبخند میزند و خانه ام را ترک میکند


و من باز هم مینویسم

مینویسم

مینویسم

میخوانم

عشق میورزم به نوشته هایم

خوانده هایم

نویسنده های مورد علاقم

و به خواب میروم


از خواب بر میخیزم

سرکار میروم

کار میکنم

خسته میشوم

و ظهر مثل هر روز دنبالم می آید

ناهار میخوریم

البته مهمان من

و قدم میزنیم

از نوشته های دیشبم میگویم

نقد میکند

و تشویق یا تنبیه میشوم


و من لذت میبرم

از دوستی که دوستم دارم

که دوستش دارم

اما فقط دوست داریم

عشقی وجود ندارد


زیرا هم او و هم من میدانیم :



دیوانگان بودند که عشق را ساختند


و هنوز برای دیوانه شدن  زود است




نظرات 18 + ارسال نظر
نگین 1391/10/03 ساعت 03:23 http://zem-zeme.blogsky.com

ادامه ی مطلب رو دوست داشتم رومینا...

جالب بود واسم..

راستی، الان چی میخونی مگه؟!

ممنونم نگین

مهندسی توسعه و تربیت کودک

واقعا همینه پرنده جانشان را برای آرزوهای زم=نبدانبان هدر نمیکنند

خیلی زیبا بود

فدات

محبوبه 1391/10/03 ساعت 08:59 http://mzm70.blogsky.com

وای واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم واقعا لذت بردم
خصوصا با جمله آخر خیلی خیلی زیبا بود

دیوانگان بودند که عشق را ساختند


و هنوز برای دیوانه شدن زود است

فدات بشم

خوشحالم که خوشت اومده

حواس پرت 1391/10/03 ساعت 13:01

خدایی ژدر چشمم در امد کاش قالبت را عوض میکردی

واقعا ؟؟
اذیتت میکنه ؟

کاش خودت صفحه رو با ctrl بزرگتر میکردی تا چشمات اذیت نشه عزیزم

چشم دفعه ی دیگه قلمو درشت ترش میکنم

آرزوهای قشنگی بود..امیدوارم به تک تکشون برسی..
منم دلم یه خونه آروم و دوس داشتنی میخواد با یه آرامش واقعی..

ممنونم سعید جان

امیدوارم تو هم به همه ی آرزوهات برسی
یک خونه ی آروم با آرامش واقعی

مهندسی توسعه و تربیت کودک میخونی؟؟؟!!!!

اصلا چی هست این رشته ؟!!!!

رشته من هم تو همین مایه هاست

آموزش و پروش پیش دبستانی و ابتدایی !

منظورم دوتا رشته بود
1- مهندسی توسعه
2- تربیت کودک

نه مال ما مربوط به بچه های قبل از دبستان هست
البته این رشته ی اوصلیم نیست

همینجوری دارم میخونمش

elina 1391/10/03 ساعت 21:06 http://elina67.blogfa.com/

چه خوبه که آرزوهای خودتو داری.منم از این آرامشا میخوام.
از این آرزوها

توهم آرزوهای قشنگ داری
ولی بهشون گوش نکردی

رومینا میگم هردومونو استخدام کنه یه روز درمیون جامون عوض
چطوره ؟
چشمای منم که شدیدن مشکل پیداکردن
فکرکنم آستیگمات شدن چشمام
شرمنده این سری نشد به خاطر چشمام بخونم پستتو
چشمام تعمیر شدم میام میخونم عزیزم

عالیه


الهی بگردم
امیدوارم که چشمات خوب بشن عزیز دلم
مراقب خودت باش مهربون

نگین 1391/10/03 ساعت 22:35

آخه یلدا نداشتم که از یلدا بنویسم رومینا...

بجاش فقط تبریک گفتم :)

+ دیدی چقدر کامنتارو با دقت میخونم؟! :))
حالا برو فک کن ببین کجا گفتی نگین از یلدا نوشت در رفت :))

بلعه میدونم تو دقیق ترین دختر دنیا هستی
برای همین تو کامنت های محبوبه گفتم تو و نگین از نوشتن خاطره ی شب یلدا در رفتین

دیگه خوب بودن و دقیق بودن بهترین دوستمو نمیخواد به خودم ثابت کنی
عاشق همین دقتشم

ممنونم از اینکه بهمون تبریک گفتی عزیزم

ایشالا هر روز بیای خاطره های شیرینتو برامون بنوسی

گیرم که ماندم و باز بالبال زدم توی خاک و خاطره توی گذشته و گل گیرم که بالم را هزار سال دیگر هم بسته نگه داشتم.بال های بسته اما طعم اوج را کی خواهند چشید؟
ارزو هات خیلی جالبو قشنگ بود عزیزم.
جمله اخرت که ترکوند مارو

فدات

مرسی

سلام
بله آزادی خوب است
رومینا
این آرزو ها فقط آرزو هستن و مطئن باش تا آخر عمر بهشون نمیرسی

اما وقتی برایشان زمان مشخص کنی
به آنها اولویت بدهی
دیگر میشوند هدف
و به سمت آن سوق پیدا میکنی

به سر بزن ببخشید دیر آپ کردم

آره
صد در صد باهات موافقم جواد

ما همیشه خونه ی شما مهمون هستیم

سلام مهمون حبیب خداست
بفرمایید

عمران 1391/10/04 ساعت 15:09 http://dooji.blogfa.com

سلام رومینا خانم به وبلاگم سر بزنید خوشحال میشم

سلام عمران آقا

چشم

سلام عزیزم
پرنده های قفسی رو آزاد کنی می میرن
قناری رو نمی شه رها کرد چون خونگیه و مرغ عشق رو
چون عادت به اسارت دارن
اما پرنده آزاد در بند نخواهد ماند و راهشو پیدا می کنه

در مورد آرزوهات هم امیدوارم به همشون برسی
نارنجی نوشتتو خوندم تا ته
گاهی یک دوست خعلی بهتره اما یه وقتایی باید دیوونه شد.

راستی می شه خواهش کنم صفحه مشکیت رو روشن کنی؟

ممنونم عزیزم

شاید


من شرمندم که تا الان چشمای نازنین همتونو اذیت کرده
قول میدم از این سفری که میخوام برم برگشتم
سریع قالبو عوض کنم تا دیگه اذیت نشید
قول میدم

بازم بابت رنگ آزار دهندش معذرت میخوام

نگین 1391/10/04 ساعت 20:42

رومینا چطور دو تا رشته رو با هم میخونی؟!

منظورم اینه که سیستم آموزشی دانشگاهیمون این اجازه رو میده که دو تا رشته همزمان خونده بشه؟!

اون رشته ی تربیت کودک از این دانشگاه های دولتی یا آزاد جوندار نیست نفسم که بخوان ایراد بگیرن
در صورتی ایراد میگیرن که من دوباره دفترچه کنکور بگیرم و امتحان بدم و یک رشته ی دیگه قبول بشم

تربیت کودکم بدون کنکور عزیزم

پرنده های قفسی عادت دارند به بیکسی

عمرشون و بی هم نفس کز میکنن کنج قفس

به به سیاوش هم بلدی مامانی

مه­سیما 1391/10/07 ساعت 23:21

فدای تو دوست مهربونم

مرسی از صفحه ی وبت
خیلی خوب شد
چشمای من بی ظرفیتن ببخش

قربونت بشم
فقط به خاطر تو اینطوری کردم
خوشحالم که الان راضی هستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد