Romina

مینویسم تا یادم بماند

Romina

مینویسم تا یادم بماند

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پاییز





دیروز هوا خوب بود


سرد نبود

بارونی نبارید

همه چیز نرمال بود


بیشتر به فصل بهار میخورد تا پاییز


ولی پاییز بودنو حس کردم

بوی پاییز به مشامم خورد

با تمام وجود برای اولین بار احساس کردم که پاییز اومده

بعد از گذر دو ماه




دل درد نوشت : بدم میاد از نویسنده هایی که نویسنده نیستن



چرا؟





چرا تو اوج تنهایی دستی نیست تا اشکاتو پاک کنه ؟





عنوان ندارم



می خواهم با کسی بروم که دوستش دارم...

نمی خواهم بهای 
همراهی را با حساب و کتاب بسنجم،

یا در اندیشه‌ ی خوب و بدش
باشم،

نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نمی دارد...

می خواهم


بروم با کسی که دوستش می دارم...



رومینا نوشت : از خودم نبود

 

محکوم به خاموشی

صدای موبایلش بلند میشود

نگاه میکند و...

به راحتی رد میشود مخاطب خاصی که شاید

له له میزنه برای شنیدن صدایش


بیش از حد هم اگر لجبازی کند محکوش میشود به خاموشی


لبخند میزنم 

لبخند میزند و ماسماسکش را در جیب جا میدهد


دستان او نزدیک تر

و اندامم

فکرم

نگاهم

هر ثانیه دورتر میشود


قوه ی تلخ و سرد سوهان روحت شد


و تمام میشود


قراری که شاید به زندگی ختم میشد


تماس میگیرد

رد میکنم

بیش از حد قدم میگذارد و محکوم میشود به خاموشی


عجب دنیای جالیبست


بزرگان درست میگویند :

به هر دست بدی به همان دست پس میگیری

خوش نیستم




یکی هست که نباید باشه

یعنی باشه ولی زیاد نباشه

یعنی ...


نمیدونم چی میگم

واقعا نمیدونم

ولی خوب نیستم



واقعا ادم برای انتخاب باید چه معیارهایی داشته باشه؟


آرزوهامو چیکار کنم؟

هدفامو؟


روزهایی رو که سالها منتظرم تا برسن



احساس میکنم که گم شدم