Romina

مینویسم تا یادم بماند

Romina

مینویسم تا یادم بماند

بوی خیانت






بوی خیانت میدهند

متاهلانی که دست سمت قلبشان

خالیست






من و شانه های آرامش بخشت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

امشب




امشب باز هم بیخوابی رهایم نمیکند

دلم چیزهای عجیبی میخواهد


مثل خدایی که در دستانم هنرنمایی کند

یا کودکی از بی خوابی ناله کند

دلم پیاده روی میخواهد

هوای بارانی

تگرگ

یا شاید گاهی فقط باران


دلم ...


دلم خیلی چیزها میخواهد


دلم ...

دلم .....

دلم خواب میخواهد


ابدی

کوتاه

رویایی

....


دلم شانه های غریبه ای میخواهد

آرام

با مهربانی

نامم را با جان آمیخته کند


دلم ...





دوستتان دارم

نمیشناسم شمارا

نمیدانم نامتان را

ولی دوستتان دارم


به همین سادگی


فقط کمکم کنید

که دوستتان داشته باشم


همین ...



بدون هدف خاصی






به این روزهایم مینگرم

روزهایی که ...


واقعا دوستشان ندارم


امروز بود؟

اری امروز بود

فروشنده کتاب فروشی کنارم آمد


مبهوت نگاهش میکردم

حافظه یاری کرد نزدیک یک ماه است هر روز در این مکان بین نوشته ها قدم میزنم


فکر کردم او هم میخواهد مرا مثل فروشنده ی قبلی از مغازه اش دور کند


فروشنده ی خشنی که بیشتر اوقات برای کشتن وقت هایی که رنگی نداشتند به مغازه اش پناه میبردم

به قفسه های پری که هیچ چیزی نداشتند خیره میشدم

حتی شاید این خیره شدن به طولانی ترین لحظات هم میکشد

و اخر در اوج نا امیدی تقاضای ادامس مورد علاقه ام را میکردم


اخرین بار عذرم را خواست

با لحنی تیز هشدار داد که در این اطراف میتوان مغازه های دیگری برای وقت کشی پیدا کرد


حتی روزهای آخر وقتی تقاضای ادامس مورد علاقه ام را میکردم

در کمال ناباوری فریاد میزد موجود نیست




گمان بردم آن هم تصمیم های این رنگی را گرفته است


 لبخند میزد

سعی کردم لبخندهایش را تکرار کنم


اما سرما لبهایم را خشک کرده بود


سرمای نگاهش

سرمای دستانی که به حریم شخصی ام نزدیک میشدند


شاید یکی از نوشته های گابریل بود 

نمیدانم

یادم نیست

هر چه بود پخش زمین شد

و  برای ابراز خشونت راه دیگری نداشتم


(نفس عمیق توام با اه )



جدیدا مکانی پیدا کردم که مملو از عکس های عروسک های فرنگی است

سرگرمی جالبیست که به آنها خیره شوی

ساعت ها

بدون هدف خاصی


هفت






هفت گناهی که مجازاتش مرگ است



شکم پرستی ، طمع ، تنبلی ، غرور، شهوت ،  حسادت ، غضب






رومینا نوشت : 


سزاوار مرگ هستی ؟



ادامه مطلب ...

ممنوع





اولین مردی که بلندترین قله را صعود کرد

فهمید :


زندگی بدون ماجراجویی لطفی ندارد





موج افکارم : در ماجراجویی باید رها بود


نتیجه 1 :  عاشق شدن زندانیست از احساسات 


پس زندانی شدن


ممنوع



دلیل : در قصه های عاشقانه نکات مشترک زیادی دارند


برهان : و اندوه همیشه در انتظار پایان قصه هاست 


حکم  : عشق میماند، مردها هستند که عوض میشوند


نتیجه آخر : عشق ممنوع




ادامه مطلب ...