این روزها دوست دارم
هر غریبه ای را
بدون درک جنسیت ها
تا حد مرگ
به آغوش بکشانم
فقط غریبه باشد
و با غربتش مرا ارضا کند
دیگر
میدانم رویاهایم
به آرزو تبدیل نمیشوند
ته نوشت :
عجب غریب است از من
پاییزی که دیگر برگهایش زرد نیست
خیلی دشوار است
دوست داشتن آدم های حقیقی که در دنیای واقعیت کنارت
قدم میزنند
نفس میکشند
زندگی میکنند
به راستی چرا نمیتوانم این آدم ها را دوست داشته باشم ؟
مشکل از من است
یا آنها
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
یک عمره بی دلیل
کنارم دلخوشی
چه جوری تو خودت
به هر راهی زدی
نشد آدم بشم
نشد مرد کسی
که میخوادم بشم
تو آزادی بری
درو وا میکنم
طلاق از من بخواه
من امضا میکنم
ادامه مطلب ...